حتما وقتی خدا ترس را مثل نهال سیب تو دل آدم می کاشت یک فکرایی پیش خودش کرده بود .!
بالاخره خداست کار الکی که نمی کنه. احتمالا پیش خودش گفته
دنیا
پر از خطره اگه بخواد کله شقی کنه دو روزه نسلش ور می افته. تازه اگه قرار
باشه از چیزی نترسه چطور می تونم کنترلش کنم؟ اگه از آینده از مرگ از جهنم
از
عقوبت نترسه چطوری از پسش بر بیام؟ خلاصه تخمشو کاشت و حالا هر کدوم از ما
تو دلمون یه درخت سبز و خوشگل سیب داریم که قدرت خدا هر چهار فصل
سال پر از میوه های آبدار و وسوسه بر انگیزه . فرقی نمی کنه آدم باشی یا حوا همیشه سیبی هست که دلت برای خوردنش می لرزه .